سفارش تبلیغ
صبا ویژن


love poemes (شعرهای عاشقانه)

Designer: Mohammad Theme

آتش پنهان

 

گرمی آتش خورشید فسرد

مهرگان زد به جهان رنگ دگر

پنجه ی خسته ی این چنگی پیر،

ره دیگر زد و آهنگ دگر

 

 

زندگی مرده به بیراه زمان

کرده افسانه هستی کوتاه

جز به افسوس نمیخنددمهر

جز به اندوه نمی تابد ماه

 

باز در دیده غمگین سحر

روی بیمار طبیعت پیداست

باز در سردی لبخند غروب

رازها خفته ز ناکامی هاست

 

شاخه ها مضطرب از جنبش باد

در هم آویخته،میپرهیزند

برگها سوخته از بوسه مرگ

تک تک از شاخه فرو میریزند

 

میکند باد خزانی خاموش

شعله سرکش تابستان را

دست مرگ است و ز پا ننشیند

تا به یغما نبرد بستان را

 

دلم از نام خزان میلرزد

زان که من زاده تابستانم

شعر من اتش پنهانه من است

روز و شب شعله کشد در جانم 

 

می رسد سردی پاییز حیات

تاب این باد بلا خیزم نیست

غنچه ام ،غنچه نشکفته به کام

طاقت سیلی پاییزم نیست! 

 

 

دوستان عزیزممنون که سر میزنید،من شمارو به وبلاگه

جدیدم که تازه ساختمش دعوت میکنم:

www.selena361.blogfa.com

اومدید به آدرس جدیدودرخواست تبادل لینک داشتید خبر

بدید تاشمارو لینک کنم.با تشکر



کلمات کلیدی:
نوشته شده در دوشنبه 90 اسفند 15ساعت 10:36 صبح توسط کتی| ()|

شکایت

 

دریادلان بهانه ساحل گرفته اند

دیوانگان قیافه عاقل گرفته اند

تکرار دلپذیر سرود همیشه را

با خش خش زوال معادل گرفته اند

کشتیم،دل نا اهل خویش را

ما را به جرم جانی و قاتل گرفته اند

یک عده تا قلمرو فریاد می روند

یک عده ، آه درد مفاصل گرفته اند

دیگر نمیشود به اجابت امید بست

درهای باز معجزه را گِل گرفته اند

 

 



کلمات کلیدی:
نوشته شده در پنج شنبه 90 اسفند 4ساعت 9:54 صبح توسط کتی| ()|

دیوانه

 

یکی دیوانه ای آتش بر افروخت

در آن هنگامه جان خویش را سوخت

 

همه خاکسترش را باد می برد

وجودش را جهان از یاد می برد

 

تو همچون آتشی ای عشق جان سوز

من آن دیوانه مرد آتش افروز

 

من آن دیوانه آتش پرستم

در این آتش خوشم تا زند هستم

 

بزن آتش به عود استخوانم

که بوی عشق بر خیزد ز جانم

 

خوشم با این چنین دیوانگی ها

که میخندم به آن فرزانگی ها

 

به غیر از مردن از یاد رفتن

غباری گشتن و بر باد رفتن

 

در این عالم سر انجامی نداریم

چه فرجامی؟که فرجامی نداریم

 

لهیبی چو آه تیره روزان

بساز ای عشق وجانم را بسوزان

 

بیا،آتش بزن ،خاکسترم کن

مسم،در بوته ی هستی،زرم کن!

 

 



کلمات کلیدی:
نوشته شده در یکشنبه 90 بهمن 30ساعت 8:1 عصر توسط کتی| ()|

چشم من روشن

 

آخر ای دوست نخواهی پرسید

 

دل از دوری رویت چه کشید؟

 

سوخت در آتش و خاکستر شد

 

وعده های تو به دادش نرسید.

 

داغ ماتم شد و بر سینه نشست

 

اشک حسرت شد و بر خاک چکید

 

آن همه عهد فراموشت شد؟

 

چشم من روشن ،روی تو سپید.

 

جان به لب آمده در ظلمت غم

 

کی به دادم رسی ای صبح امید؟

 

آخر این عشق مرا خواهد کشت

 

عاقبت داغ مرا خواهی دید

 

دل پر درد(فریدون)مشکن

 

که خدا بر تو نخواهد بخشید.

 

(فریدون مشیری)



کلمات کلیدی:
نوشته شده در شنبه 90 بهمن 22ساعت 12:26 عصر توسط کتی| ()|

زمانی که غرورش را زیر پاهایت له میکنی!!1

                         زمانی که حتی گوشهایت را میگیری

تا صدای خرد شدن غرورش را نشـــــــنوی!!

                          زمانی که برایت مهم نیست پس از تـو

چه بر سرش خواهد آمد..................... دلم میخواهد بدانم

             دستانت راروبه کدامین آسمان دراز

                 میکنی تا برای خوشبختی

                       خودت دعا کنی؟ 

 

 



کلمات کلیدی:
نوشته شده در جمعه 90 بهمن 7ساعت 8:40 عصر توسط کتی| ()|

   1   2   3   4      >

Design By : Theam.TK