love poemes (شعرهای عاشقانه)
Designer: Mohammad Theme
دلخوش از آنیم که حج می رویم غافل از آنیم که کج می رویم کعبه به دیدار خدا می رویم او همین جاست کجا می رویم؟ حج به به خدا جز به دل پاک نیست شستن غم از دل غمناک نیست دین که به تسبیح و سرو ریش نیست! هر که علی گفت که درویش نیست! صبح همه درپی مکرو فریب!! شب همه شب گریه وآمن یجیب سلام دوستان عزیز خیلی ممنون از تبریکاتون عید شماها هم مبارک البته چه عیدی کنکوری وعید؟؟؟؟؟!!!!!! خوب حالا میریم سر اصل مطلب همون طور که در پست قبل گفتیم قرار شد یه عده حذف بشن و باقی موندگار شن......این از این. حالا نکته بعد آقایون محترم فکر میکنم به قدر کافی تو پروفایلم خودمو معرفی کردم لطف کنید کنجکاویاتون واسه خودتون نگه دارید..... (به عبارتی من با هیشکی دوست نمیشم) من اصولا عصبانی نمیشم اگرم بشم .....اتفاقاته بدی میوفته.اینم از این ونکته آخر فقط اونایی که مرتب کامنت میذارن و نظراته سازنده میدن برای تبادل لینک انتخاب میشن بقیه که خودشون میدونن اصراری به تبادل نداشته باشند. خوب من اونقدرام که تا الان فکر میکردید خشن نیستم .اینا همش محض اطلاع بود دوست جوووونی هااااااا. بای وبا تشکر:کتی سلام به همه شما دوستان عزیز شمارو به وبلاگه جدیدم به آدرس: دعوت میکنم. بوی باران،بوی سبزه،بوی خاک شاخه های شسته،باران خورده،پاک آسمان آبی وابر سپید برگ های سبز بید، عطر نرگس ،رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد، خلوت گرم کبوترهای مست...... نرم نرمک میرسد اینک بهار، خوش به حال روزگار! خوش به حال چشمه ها ودشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب ای دل من،گرچه در این روزگار جامه رنگین نمیپوشی به کام باده رنگین نمی نوشی ز جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که میباید تهی است! ای دریغ از تو اگرچون گل نرقصی با نسیم! ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب! ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهام. گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ! آتش پنهان گرمی آتش خورشید فسرد مهرگان زد به جهان رنگ دگر پنجه ی خسته ی این چنگی پیر، ره دیگر زد و آهنگ دگر زندگی مرده به بیراه زمان کرده افسانه هستی کوتاه جز به افسوس نمیخنددمهر جز به اندوه نمی تابد ماه باز در دیده غمگین سحر روی بیمار طبیعت پیداست باز در سردی لبخند غروب رازها خفته ز ناکامی هاست شاخه ها مضطرب از جنبش باد در هم آویخته،میپرهیزند برگها سوخته از بوسه مرگ تک تک از شاخه فرو میریزند میکند باد خزانی خاموش شعله سرکش تابستان را دست مرگ است و ز پا ننشیند تا به یغما نبرد بستان را دلم از نام خزان میلرزد زان که من زاده تابستانم شعر من اتش پنهانه من است روز و شب شعله کشد در جانم می رسد سردی پاییز حیات تاب این باد بلا خیزم نیست غنچه ام ،غنچه نشکفته به کام طاقت سیلی پاییزم نیست! دوستان عزیزممنون که سر میزنید،من شمارو به وبلاگه جدیدم که تازه ساختمش دعوت میکنم: اومدید به آدرس جدیدودرخواست تبادل لینک داشتید خبر بدید تاشمارو لینک کنم.با تشکر شکایت دریادلان بهانه ساحل گرفته اند دیوانگان قیافه عاقل گرفته اند تکرار دلپذیر سرود همیشه را با خش خش زوال معادل گرفته اند کشتیم،دل نا اهل خویش را ما را به جرم جانی و قاتل گرفته اند یک عده تا قلمرو فریاد می روند یک عده ، آه درد مفاصل گرفته اند دیگر نمیشود به اجابت امید بست درهای باز معجزه را گِل گرفته اند
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
Design By : Theam.TK |